پناه

ساخت وبلاگ
روزهای بی قراری و تنهایی و غصه ی هر کسی بالاخره یک روزی به پایان میرسه اما خدایا نمیدونم کی اون روز واسه ی میرسه ؟ یعنی منم میتونم مثل مردم های دیگه بخندم؟ زندگی و زندگی کنم؟ عشق بورزم؟ و ...

سال هاست که مثل یک اسیر در قفس خونه زندانی شدم و تحت شکنجه خواهر و مادرم هستم !!!!!!!!!!!!! وقتی محل زندگی آدم و خونه ی آدم جای امن و آرامش نباشه این یعنی هیچ جای دیگه آرامش و امنیتی وجود نداره... زندگی من خیلی سخت بود . مادری سخت گیر و فوق العاده خشن دارم که مدام کارش ایراد گرفتن و غر زدنه و هیچ گونه احساسی نه به شوهرش داره و نه به بچه هاش! اما به نظر خودش واسه همه کم نذاشته... خواهر بزرگتر خودم دارم که بخاطر شرایط نامطلوبی که توی این سن و سال داره مدام به همه چیز و زمین و زمان گیر میده و شعله ی آتشش فوران می کنه. پدر بدبختم فقط غصه میخوره و با این که به اون دوتا هیچی نمیگه و دیواری کوتاه تر من پیدا نمیکنه و هر از گاهی خشمش و روی من خالی میکنه. منم هیچ چی نمیگم. درسته مقصر نیستم اما دلم واسش میسوزه و به تنا کسی که میتونه چیز بگه منم. بذار بگه... فقط خدا این پیرمرد ضعیف و حفظ کنه جای شکرش باقیست . من خیلی تنهام . همدم تمام لحظه های من همین وبلاگم هست که گاهی بهش احساس محبت پیدا می کنم و دلم میخواد در آغوش بکشمش. اما حیف که مجازیه و همیشه تو دلم میمونه. از خدا هم روی گردان شدم چون توی ایت 15 سال بارها و بارها با دل شکسته و چشمان خیس صداش زدم التماسش کردم روی زمین افتادم اما آثاری ازش ندیدم که ندیدم... 15 سال زمان کمی نیست که خدای مردم خودش و بهم نشون نده !

به هر حال نمیدونم به کجا و به کی پناه ببرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

+ نوشته شده در  شنبه بیست و یکم اسفند ۱۳۹۵ساعت 22:19  توسط دختری به بلندای آسمان  | 
هنر پرست...
ما را در سایت هنر پرست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : honarparasto بازدید : 63 تاريخ : چهارشنبه 31 خرداد 1396 ساعت: 14:19