اتفاق عجیب

ساخت وبلاگ
آخرین صحبتم با الف مرداد 94 بود و بعد از اون که منو خیلی مودبانه ترد کرد ، بسیار زجر کشیدم و به اصطلاح دوره عزاداری برای االف شروع شد. من خیلی دوستش داشتم و با عالمی که الف برای من ساخته بود زندگی می کردم که یهو همه چیز فرو ریخت! من ماندم و تنهایی... الف توی خوابگاه زندگی می کرد و واسه کار به شهر ما اومده بود . برای فرار از تنهایی خیلی اتفاقی با ع آشنا شدم ع پسر خیلی تندخو و بد اخلاقی بود ولی همین که بود من حس می کردم میتونم تنهاییم و باهاش پر کنم ... از شانس من ع بطور اتفاقی هم خوابگاهی الف در اومد و من هیچ وقت به ع نگفتم که قبلا با یکی از هم خوابگاهی هاتون دوست بودم. البته از داستان الف واسش تعریف کرده بودم. بعد از دو سال و نیم امروز که داشتم تلفنی با ع صحبت می کردم یهو توی محوطه خوابگاه داد زد و اسم الف و صدا زد! اسمش اسم خاص بود و همین که صداش و بعد از دو سال و نیم از اون طرف خط شنیدم سرم گیج رفت حالم بد شد. من خیلی الف و دوست داشتم خیلیییییییییییییییییی... همون صدایی که شش ماه تمام به من آرامش می داد...

بعد از اینکه صحبتشون تمام شد از ع پرسیدم همکارت بود و گفت آره اما شش ماهه که دیگه از خوابگاه رفته و ازدواج کرده! همسرش استاد دانشگاه هست و اصفهانیه... داغ رو دلم گذاشت... گفت قرار بود بره خارج که جور نشد و آخر همین جا ازدواج کرد... یادم میاد آخرین باری که منو ترد کرد گفت من تا شش ماهه دیگه بیشتر ایران نیستم و نمیتونم تو و با خودم ببرم... دنیا رو سرم خراب شد بدتر این که صدای آرومش و شنیدم. خیلی سخت بود دلتنگی بدترین غم دنیاست

هنر پرست...
ما را در سایت هنر پرست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : honarparasto بازدید : 76 تاريخ : سه شنبه 8 آبان 1397 ساعت: 20:34